از چهارراه که ميگذرم عطر نرگس ها مستم ميکند.
گاهي فکر ميکنم کاش بودي و دسته اي از آن را به تو هديه ميکردم.
پيش خودم نذر ميکنم که روز آمدنت همه ي جاده هايي که از آن ميگذري پر از نرگس کنم.
پيش خودم نذر ميکنم روز آمدنت همه ي جاده ها را با اشک چشم هايم آب پاشي کنم.
روز آمدنت.روز آمدنت؟؟؟
فقط ميدانم جمعه اي ست که روزي در تقويم ها سبزترين روز سال خواهد بود.
چشم هايم را روي هم ميگذارم و به ذوالجناح سفيدت فکر ميکنم،
به ذوالفقار حيدري و شال سبز بني هاشمت!!
به سجده هاي طولاني و مظلوميتي که قرن ها از آن ميگذرد.
به سهم خودم در اين غربت.
به راه هاي نرفته اي که به تو ختم ميشد و هيچ وقت قدمي در آن نگذاشتم.
من به تو فکر ميکنم.
چه خوب است که به فکر من مي آيي.چه خوب است که گاهي اجازه مي دهي به تو بينديشم.
چه خوب است که هنوز قلبم با نفس تو به ضربه در مي آيد
چه خوب است که تو مولايي و من بنده ي تو؟
من چقدر سرشارم
درباره این سایت